-
کلاغ
جمعه 3 آبانماه سال 1398 23:30
کاش کلاغ بودن سیاهی نداشت! آنگاه من هم به امید اینکه پسربچه ای سنگی در دستان نحیفش پنهان ساخته ؛همواره غرق پرواز بودم و هیچ گاه فرود نمی آمدم.
-
پاییزی
جمعه 3 آبانماه سال 1398 00:39
می گویی خش خش برگان پاییزی؛ تورا لبریز از پاییز ساخت اما اینجا ابرسیاه دلتنگی باریدن گرفته.... بگو صدای خیس برگ های پاییزی چگونه است؟!
-
اولین سیگار
پنجشنبه 2 آبانماه سال 1398 20:55
اولین کام را نمیدانم از چه کسی گرفتم؛ که اینچنین لبانم را سرخ و گلویم را سوزاند هرکه بود ؛سیگارش را تا آخر نکشیده بود! و من سال هاست صادقانه هدایت گونه سیگار میکشم...
-
ابد
دوشنبه 29 دیماه سال 1393 00:44
میدانی سخت است باورش،اینکه ندانسته به تاریخ بپیوندی و ابدی شوی... آری من در عشقت حبس ابد خورده ام!
-
ازتو
جمعه 19 دیماه سال 1393 13:48
این بار آسان تر خلق می شوم از تو.. رقص جهل و نادانی می کنم از نو ....و چقدر دورم از تو! تنها از تو
-
واقعیت
جمعه 19 دیماه سال 1393 13:43
حقیقت، هرآنچه باید باشد و واقعیت، یعنی هرآنچه که هست . و در میان این دو تفاوت شگرف، تنها "تنهایی" ست که خودنمایی می کند، زیرا هم واقعیت است و هم به حقیقتی تبدیل خواهد شد!
-
مزخرف
جمعه 19 دیماه سال 1393 13:38
عشق چه کلمه مزخرفی...... حیف که من همواره مزخرف می گفتم و مزخرف ترین ها را می خوردم و مزخرف ترین خواب هارو می دیدم و مزخرف ترین تفریحات را دارم و مزخرف ترین اخلاق را بین مردم شهر!
-
ذهن کوچک تنهایی من
پنجشنبه 11 آبانماه سال 1391 11:45
صندلی سیاه رنگ قدیمی زوال در رفته ای ذهن مرا به نشستن دیرهنگام فرا می خواند می نشینم اما خیال تو هنوز بازایستاده؛ به او می گویم چرا نمی نشینی؟ با چهره ای که نشان از بی عدالتی خدا نسبت به بندگانش دارد و بدنی خمیده با آن دستان لرزان رو به من به اکراه می گوید: فرصتی ندارم ذهن های کثیری وهم آلوده اند، ذهن هایی که مرا...
-
بودن
دوشنبه 24 آبانماه سال 1389 16:35
گاهی بودن را چنان می فهمم که دانستن نبودن برایم تصوری عجب سخت است می اندیشم پس هستم دیگر شعاریست قدیمی
-
افسردگی
شنبه 8 آبانماه سال 1389 22:56
افسردگی چیزی جزء واقع گرایی نیست ... گویا خوشبینی فرار از واقعیت هاست؟؟
-
زنده ام
پنجشنبه 6 آبانماه سال 1389 11:11
می شود با تو زنده بود ولو........زندگی!!! نمی دانم
-
عاشقی یا معشوق؟
چهارشنبه 5 آبانماه سال 1389 17:32
پرسید باران را که می بارد یادت آید روز وصال؟ جواب دادم: لاغر شده ام؟ پرسید: عاشقی یا معشوق؟ سخت بود بگویی هردو اش خوب است به شرطی که..... همیشه آن یکی باشی یادمان>بارانی می آید در اینجا جاودانه تا شب گویی خواهد بارید ای عاشقا کسی هست به ما بگه چی می کشید؟
-
چشم هایت
جمعه 30 مهرماه سال 1389 15:44
سال ها شعر سروده ام برای شاعرانه ترین اعتراف زندگی ام که درمقابل چشم هایت هیچگاه...... هیچ حرفی... برای گفتن نداشته ام یادمان>>من؟! نه شاعرم نه شعر می سرایم...ولی چرا برای نگفتن خیلی حرف ها دارم که مشترکن این نوشته از من نبود زیرا چنین ذوقی و این چنین قلم زیبایی نداریم،، از دوست وبلاگی خوبمان "مهشاد"...
-
میشود تنهایی راپر کرد؟!
پنجشنبه 29 مهرماه سال 1389 18:07
شاید بشود آن را هم پر کرد با گردشی از چپ به راست با یک کلیک از بند انگشت راست تنهایی را که چه زیبا جا خشکانده در این موس گویا قصدش تنها حرکت است مواظب باش جایی نرود که لایقش نیستی!!!
-
گریه هایت
چهارشنبه 21 مهرماه سال 1389 19:41
انسانم آرزوست حس می کنم ،،انسانم؟!...
-
جای خالی
سهشنبه 20 مهرماه سال 1389 12:11
همه چیز خالیست من عادت دارم.....دیگر عادت کرده ام به آن سوی خیابان که محبت هم خالیست امابگو...تنهابگو... با جای خالی تو چه کنم؟! یادمان>>............!!! خدا
-
پله برقی عشقت
دوشنبه 19 مهرماه سال 1389 21:30
عادت کرده بودم به تو مهر ورزیدن را ناچارم...امیدوارم دل چرکین نباشی ......بدان عشق تو پلی برقی هم اگر داشت من سال هاست که برعکس بالا می آیم یادمان> (عجب هوای دارن این دو جوان عاشق که در محله ما خلوت کرده ......می گیرند!!!)
-
هوشیارم
چهارشنبه 14 مهرماه سال 1389 19:49
گفتی: عاشقم ... همه چیزم را فدا می کنم در راهت و دیگر هیچ برایم جزء تو مفهومی ندارد گفتم:من بدبینم.... گفتی:مگر تو عشق را باور نداری؟...دلت سنگ است می دانی! گفتم:اگر دیوانه بودم باوراین عشق برایم آسان تر بود حال آنکه تو برای پایان دادن این دیوانگی، ازدواج طلب می کنی که خود حماقتی است بلندمدت که به این مستی پایان می...
-
سه سال را!!!
دوشنبه 12 مهرماه سال 1389 23:41
آن طنابی که رخت هایت پهن اند بندرختی است بس بی تاب،سال هاست بر دیوار ما تکیه کرده خسته ای یانه؟پرسیدی سه سال را؟....بندرخت نه... ما را!!!
-
کاش "ت" یا کاشته
یکشنبه 11 مهرماه سال 1389 00:35
ارزشش را داشت،،،،بگو داشت ....یا نه،نداشت که: کاش "ت" را برداشت!!! یادمان>> تنها یک چیز،،آنهم هیچ چیز،، نمی دانم ،، عمق درد را می رساند؟!
-
برزخ
پنجشنبه 8 مهرماه سال 1389 11:48
می بینی دیگر نه دست در نوشتن دارم نه دل به رفتن این بود برزخت نامرد یادمان>> خدایا شیرینی برزخت از زیاده خواهی دارد به تلخی می زند ولو باز زیباست آخرین بازمانده عزیز آدرس وبلاگتون برای من باز نمیشه آدرس جدید بگذار
-
مگس ها
دوشنبه 5 مهرماه سال 1389 19:58
می دانستی مگس ها بهترین شاهدان من هستند؟!!! تنها آنان می توانند شهادت دهند که فرق بین تو و گه یکیست نمی بینی چگونه بدورت حلقه زده اند؟ اینقدر به خودت نناز یادمان>>مگس ها همان افراد هوس ران و چاپلوس هستند گه>>فرد مغرور راحت طلب(ازبکاربردن کلمه گه معذروم)
-
تولدم..پاییز
پنجشنبه 1 مهرماه سال 1389 02:25
آن قدر دل کندن از تو سخت است. که در آخرین روز از آخرین ساعات رفتنت بیدارم تا قدری ،،لحظه ای دیرتر شود.........بلکه من هرچه دیرتر ترکت کنم یادمان>> تابستان رفت...پاییز آمد شد یک مهر...تولدم؟! (که اگر امروز دوستی در نظرات وبلاگ اشاره نمیکرد بکل یادم نبود)....مبارک یاد>> روز رسمی بازگشایی مراکز تحصیلی مبارک....
-
سقوط
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 01:24
اگر از گل بنفشه بر بام سقوط کنم......تو ببین که چگونه از دل ها پرده بر میدارم یادمان>یاد خسروشکیبایی عزیز بخیر...که پرده از دل ها با بازیگریش برمی داشت و چه اشک ها که جاری نشد!!!
-
شبانگاهی
سهشنبه 30 شهریورماه سال 1389 00:03
شبانگاها جوان شب نشینی آرامش قهوه تلخ نت چون آن ابر نوبهارم من،،به دل شورگریه دارم من،،می توانمو ناتوانم من یادمان> ترانه شبانگاهی عبدالحسین مختاباد هنوز هم کهنه نیست یاد> پسر تو الان باید تو فاز رپو...عشقو...دوستی...خوش گذرونی باشی! هستم؟ باران> دوست عزیزکه گفتی نوشته هام کوچیکه درستش کردم اما وقتی بزرگتر...
-
قهوه تلخ
دوشنبه 29 شهریورماه سال 1389 11:27
آری از وقتی قهوه تلخ هم گران شده عاشقی دیگر نمی ارزد حتی به شب نشینی هم!!! ۱>>یارانه ها اجرا نشده قیمت ها حالت صعودی دارند
-
سه پست
شنبه 27 شهریورماه سال 1389 12:57
می دونم یه مقدمه می خواد ولی من بلد نیستم من ماشین،،.پول ،،ملک و املاک ،هیچی ندارم اما عشق تا دلتون بخواد دارم.... اگه عشق بسه من عاشقم می خواستم بگم یعنی باید بگم با من ازدواج می کنی؟! یادمان>> عجب دورانی دارن این جوان ها...توی فاز عشق و تنها عشقو... پی نوشت>> این سه پستم تقریبا چکیده یک پست هست ولی از...
-
در خانه ها ستم میشد
جمعه 26 شهریورماه سال 1389 22:22
> چیزی ندارم...خونه...ماشین..درآمد... نه >عشق تا دلت بخواد....آره ><خانه ای می خوام تنها در آن عشق باشد >آری اما در خانه ها ستم میشد من خبر داشتم
-
..
پنجشنبه 25 شهریورماه سال 1389 10:48
بله این عکس پایین خودم بودم..........تعجب؟؟؟ .........چیه فکرکردی مایکل جکسون یا آنجلینا جولیه.....بی خود دلتون رو صابون زدید البته این عکس مال چندین سال قبل است زمانی که من 18 سال داشتم... راستش اونجا هم خونه ماست....خونه ما چون بزرگ بود و از آنجایی ما علاقه خاصی به پسرخاله خود داشتیم مجلس عقد رو انداختیم خونه...
-
خاطرات
سهشنبه 23 شهریورماه سال 1389 00:20
اگه گفتین این کیـــــــــــــــــــه؟؟ البته ببخشید اگه کمی حالت خودمونی داره.چون اخه خودش که نمی دونه دارن عکس میگیرن صبرکنید لود بشه//کمی اینو کلیک کنید >> عکس پی نوشت>> حالا شما حدس بزنید من میگم در چه موقعیتی بوده و مال چه زمانی بوده؟