کاش کلاغ بودن سیاهی نداشت!
آنگاه من هم به امید اینکه پسربچه ای سنگی در دستان نحیفش پنهان ساخته ؛همواره غرق پرواز بودم و هیچ گاه فرود نمی آمدم.
می گویی خش خش برگان پاییزی؛ تورا لبریز از پاییز ساخت
اما اینجا ابرسیاه دلتنگی باریدن گرفته....
بگو صدای خیس برگ های پاییزی چگونه است؟!
اولین کام را نمیدانم از چه کسی گرفتم؛ که اینچنین لبانم را سرخ و گلویم را سوزاند
هرکه بود ؛سیگارش را تا آخر نکشیده بود!
و من سال هاست صادقانه هدایت گونه سیگار میکشم...