-
عاشق نشوید
شنبه 5 دیماه سال 1388 19:51
امروز نوشتن را آموختم........."می نویسم" فردا که رفتن را آموختم! گشتی می زنم وبلاگ هایی که از دو سه سال قبل آپ نشده اند ..... می اندیشم نویسندگان همه عاشق بودند؟! زیبا می نوشتن اما تلخ بودند. در بخش نظرات همه بدنبال نویسنده ... تکه کلام هایشان این بود: مردم از بی آپی..کجایی؟ کسی پاسخگو نیست! یکی گفت: پسر...
-
اعتراض
شنبه 5 دیماه سال 1388 19:49
شب ...... چای عطر دار ...... آهنگ وبلاگ ...... دل پر ...... نظرات ..... بیکاری ...... کم اشتهایی و حتی شیرقهوه آخرشب هم دلیل یا انگیزه ای نبود برای آپدیت کردن و نوشتن امروز قول دادم که دیگر قولی ندهم. هرگز نفهمیدم چرا تو؟ استادی داشتیم می گفت:: ه مه شما بیمار روانی هستید به نشانه اعتراض سخنش را تکذیب کردم بلافاصله...
-
ه
شنبه 5 دیماه سال 1388 19:48
"" کلم ""................................... " کلمه " تنها یک حرف میان دو کلمه!!!
-
رایگان
شنبه 5 دیماه سال 1388 19:44
جای نگرانی نیست می توانم تو را نیز از یاد ببرم درست لحظه ای که احساس می کنم هوا فعلا رایگان است! می فهمم که پست ترین دروغ را به خود گفته ام. هنوز هم جای نگرانی نیست........آخر از ""عشق"" گریزی نیست!!!
-
درخت
شنبه 5 دیماه سال 1388 19:42
به اندازه آرامشی که سکوتم را پر کرده....... حتما می دانی که.................! و به اندازه این سکوت آرامش بخشی که افکارم را احاطه کرده..... حتما می دانی که.................! در اتاق 15 متریم نشسته ام که: با سیب دختر..... پشت پنجره دو نگاه فاصله دارد.! بی شک او بدون یار نیز خواهد زیست. ......من این نامه را بی خودم می...
-
سلام
شنبه 5 دیماه سال 1388 19:40
فقط سلام کردی... همین! خیلی دوست دارم ببینم گذر زمان را.....و بنشینم دو قدم آن طرف تر.درست مقابل آنچه که خود تندیس می نامیش. شب و روز به فکر آن مجسمه ی رویایت خوابم نمی برد. حالا هر چی....تندیس یا مجسمه!!! عزیزم می خواهم از دل تنگی ها برایت بگویم از کودکت......که امانم را بریده. آرام و قرار ندارد. حتی با لا لا لا لا...
-
وقتی عاشقش شدم..پدرم گفت:
شنبه 5 دیماه سال 1388 19:29
روزی که عاشقش شدم. پدرم گفت:: " ارزون فروختی""؟! گفتم:: "چی رو"؟؟ گفت: : " خودتو....
-
عادی شدن
شنبه 5 دیماه سال 1388 19:27
تکرار.......! تکرار.....! عادی شدن!! می گفتند " زندگی" دیگر جاذبه ای ندارد........حتی ارزش زنده ماندن را!!! تازه امروز می فههم که چرا دلم برایت " تنگ " می شود