یک سایکوز گــــــــــــــــــــذرا

یک سایکوز گــــــــــــــــــــذرا

می نویسم و می خونمتون؛چیزی که الان کم یابه!
یک سایکوز گــــــــــــــــــــذرا

یک سایکوز گــــــــــــــــــــذرا

می نویسم و می خونمتون؛چیزی که الان کم یابه!

ذهن کوچک تنهایی من

صندلی سیاه رنگ قدیمی زوال در رفته ای ذهن مرا به نشستن دیرهنگام فرا می خواند

 می نشینم اما خیال تو هنوز بازایستاده؛

به او می گویم چرا نمی نشینی؟

با چهره ای که نشان از بی عدالتی خدا نسبت به بندگانش دارد و بدنی خمیده با آن دستان  لرزان رو به من به اکراه می گوید:

فرصتی ندارم ذهن های کثیری وهم آلوده اند، ذهن هایی که مرا بهانه سرکشی  روح خویش می دانند، از آن پسرک متوهم که در ذهن خود مرا به بازی می گیرد و چوب خطی می زند بر تمام عقاید عرفی من و آن چنان با خیال از معشوقش کام می گیرد که گویی عشق ناپایدار او بی سبب تمنای وصال دارد!

و از آن دخترکی که نماز به جا می آورد چادر بر سر می برد از گناه می نالد و بی اخلاقی را کفر می داند امربه معروف آغاز و نهی از منکر ختم کلامش، ولو نگاه های حاکی از شرم و حیاش به آن سوی دیوار است و بس. آرزویش هم خوابگی با مردمتاهل دیواربه دیواریش؟ در مقابل این نیروی وسوسه کننده هوس چادر از تن می کند حتی تمامی میراث 25 سالگیش را در اختیار مردک می گذارد و مرا بهانه توهم باطل!

تجسم آن مرد و جسم نحیف دخترک که درمیان بازوهای عضلانی مرد و سیاهی شب همبستری؛ غرق لذت بیمارگونه ایست که نهایتی ندارد

وقت برای نشستن بسیار است ذهن کوچک تنهایی  من.
نظرات 2 + ارسال نظر
رها پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:21 http://fair-eng.blogsky.com

سلاامم!! اینجا باز شد که!!
خوشحالم برگشتین

سلام رها جان
خوبی شما> ؟ من نیستم یا شما؟
نه باز نشد ادرسش رو تعییر دادم

رها پنج‌شنبه 11 آبان‌ماه سال 1391 ساعت 12:24

:((

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد