همه چیز خالیست من عادت دارم.....دیگر عادت کرده ام به آن سوی خیابان که محبت هم خالیست
امابگو...تنهابگو... باجای خالی تو چه کنم؟!
یادمان>>............!!! خدا
عادت کرده بودم به تو مهر ورزیدن را
ناچارم...امیدوارم دل چرکین نباشی ......بدان عشق تو پلی برقی هم اگر داشت
من سال هاست که برعکس بالا می آیم
یادمان> (عجب هوای دارن این دو جوان عاشق که در محله ما خلوت کرده ......می گیرند!!!)
گفتی: عاشقم ... همه چیزم را فدا می کنم در راهت و دیگر هیچ برایم جزء تو مفهومی ندارد گفتم:من بدبینم....
گفتی:مگر تو عشق را باور نداری؟...دلت سنگ است می دانی!
گفتم:اگر دیوانه بودم باوراین عشق برایم آسان تر بود حال آنکه تو برای پایان دادن این دیوانگی، ازدواج طلب می کنی که خود حماقتی است بلندمدت که به این مستی پایان می دهد، نه من هوشیارم....
آن طنابی که رخت هایت پهن اند بندرختی است بس بی تاب،سال هاست بر دیوار ما تکیه کرده
خسته ای یانه؟پرسیدی سه سال را؟....بندرخت نه... ما را!!!
ارزشش را داشت،،،،بگو داشت ....یا نه،نداشت که: کاش "ت" را برداشت!!!
یادمان>> تنها یک چیز،،آنهم هیچ چیز،،نمی دانم،، عمق درد را می رساند؟!
می بینی دیگر نه دست در نوشتن دارم نه دل به رفتن
این بود برزخت نامرد
یادمان>>خدایا شیرینی برزخت از زیاده خواهی دارد به تلخی می زند ولو باز زیباست
آخرین بازمانده عزیز آدرس وبلاگتون برای من باز نمیشه آدرس جدید بگذار
می دانستی مگس ها بهترین شاهدان من هستند؟!!!
تنها آنان می توانند شهادت دهند که فرق بین تو و گه یکیست
نمی بینی چگونه بدورت حلقه زده اند؟ اینقدر به خودت نناز
یادمان>>مگس ها همان افراد هوس ران و چاپلوس هستند
گه>>فرد مغرور راحت طلب(ازبکاربردن کلمه گه معذروم)
آن قدر دل کندن از تو سخت است.
که در آخرین روز از آخرین ساعات رفتنت بیدارم
تا قدری ،،لحظه ای دیرتر شود.........بلکه من هرچه دیرتر ترکت کنم
یادمان>>تابستان رفت...پاییز آمد شد یک مهر...تولدم؟! (که اگر امروز دوستی در نظرات وبلاگ اشاره نمیکرد بکل یادم نبود)....مبارک
یاد>> روز رسمی بازگشایی مراکز تحصیلی مبارک. آب بابا نان ندارد..با این وضع درآمدها
اگر از گل بنفشه بر بام سقوط کنم......تو ببین که چگونه از دل ها پرده بر میدارم
یادمان>یاد خسروشکیبایی عزیز بخیر...که پرده از دل ها با بازیگریش برمی داشت و چه اشک ها که جاری نشد!!!
شبانگاها جوان شب نشینی
آرامش
قهوه تلخ
نت
چون آن ابر نوبهارم من،،به دل شورگریه دارم من،،می توانمو ناتوانم من
یادمان>ترانه شبانگاهی عبدالحسین مختاباد هنوز هم کهنه نیست
یاد>پسر تو الان باید تو فاز رپو...عشقو...دوستی...خوش گذرونی باشی! هستم؟
باران>دوست عزیزکه گفتی نوشته هام کوچیکه درستش کردم اما وقتی بزرگتر میشه قالب وبلاگ رو میزنه بهم حالا شما بسازید با ما دیگر
آری از وقتی قهوه تلخ هم گران شده عاشقی دیگر نمی ارزد حتی به شب نشینی هم!!!
۱>>یارانه ها اجرا نشده قیمت ها حالت صعودی دارند
می دونم یه مقدمه می خواد ولی من بلد نیستم
من ماشین،،.پول ،،ملک و املاک ،هیچی ندارم اما عشق تا دلتون بخواد دارم....
اگه عشق بسه من عاشقم
می خواستم بگم یعنی باید بگم با من ازدواج می کنی؟!
یادمان>> عجب دورانی دارن این جوان ها...توی فاز عشق و تنها عشقو...
پی نوشت>> این سه پستم تقریبا چکیده یک پست هست ولی از دیدگاه های متفاوت
روزیاد>> 27 شهریور روز بزرگداشت شهریار شاعر توانای آذربایجانی گرامی باد
> چیزی ندارم...خونه...ماشین..درآمد... نه
>عشق تا دلت بخواد....آره
><خانه ای می خوام تنها در آن عشق باشد
>آری اما در خانه ها ستم میشد من خبر داشتم
بله این عکس پایین خودم بودم..........تعجب؟؟؟ .........چیه فکرکردی مایکل جکسون یا آنجلینا جولیه.....بی خود دلتون رو صابون زدید
البته این عکس مال چندین سال قبل است زمانی که من 18 سال داشتم...
راستش اونجا هم خونه ماست....خونه ما چون بزرگ بود و از آنجایی ما علاقه خاصی به پسرخاله خود داشتیم مجلس عقد رو انداختیم خونه ما...از فیلم برداری گرفته....تا چیدن بشقاب ها ... پذیرایی... شستن ظرف ها به عهده من نبود....اخه از بس این پسرخاله برای ما عزیزه
هیچی دیگه اون عکس رو هم برادر گرام بنده که وظیفه عکاسی به عهدش بود انداخته...دیگه بریده بودم و به قولی همون جا دراز کشیدم و لا لا
پی نوشت>> ببخشید من عموما این چنین پستی در وبلاگم نمی نویسم ولی خواستم تنوعی باشد
پی نوشت>> حالا به نظرتون این صابر وبلاگی به اون صابر توی عکس شباهتی داشت؟؟ چون هر کدوم از ما یه تصوری از دوست وبلاگیمون داریم..البته اون عکس مال 18 سالگی منه
برای دیدن عکس بزرگ کلیک کنید: کلیک