یک سایکوز گــــــــــــــــــــذرا

می نویسم و می خونمتون؛چیزی که الان کم یابه!

یک سایکوز گــــــــــــــــــــذرا

می نویسم و می خونمتون؛چیزی که الان کم یابه!

سلام

فقط سلام کردی...

همین!

خیلی دوست دارم ببینم گذر زمان را.....و بنشینم دو قدم آن طرف تر.درست مقابل آنچه که خود تندیس می نامیش.

شب و روز به فکر آن مجسمه ی رویایت خوابم نمی برد.


حالا هر چی....تندیس یا مجسمه!!!

عزیزم می خواهم از دل تنگی ها برایت بگویم از کودکت......که امانم را بریده. آرام و قرار ندارد. حتی با لا لا لا لا ..پیش پیش"  هم خوابش نمی برد..

به خودت رفته..او هم غر زدنش با گریه ست........


اگر سکوت می کنم به نگاه های سنگیت عادت دارم نه....! ناچارم نهال تنهایی هایم را بر روی قلبت بگشایم و این درد پنهانی که سرآغاز بودن با توست ...با بارش اشک هایم.

گفتم ::اشک هایم ..... یکباره حواسم پرید!!! یادم آمد این خود بودم که مجسمه ای رویایی از قلبت ساختم .

اما فراموش کرده بودم....سنگ سنگ است حال چه صخره ای  باشد ..چه تندیسی زیبا


تو فقط یک سلام ساده داده بودی ها ها ها.......ولی من و کودک درونم همان که گفتم آرامو قرار ندارد به سلامت دل بستیم اما توقع خداحافظی را نداشتیم.


آز آن روز آموختم:::باید همیشه قد یک پنجره واست جا باز کنم.


کاش به سلام ها دل نبدیم و از خداحافظی ها غمگین نشویم

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد